خاکستر سرد
نذر حضرت ام البنین سلام الله علیها
حالا که باید مثل یک مادر بیایم
یارب! کمک کن از پس آن بر بیایم
آه از دری که مادر از اینجا گرفته است
من با چه رویی آخر از این در بیایم؟!
داغی مباد از سوز نامم گر بگیرد
خاموش، باید مثل خاکستر بیایم
شبنم چه خیری میرساند بعد دریا؟!
سخت است بیپروا پس از کوثر بیایم
باید شب و روز از خدا عزت بخواهم
تا اندکی شاید به این همسر بیایم
***
بانوی من! بانو! شما امالبنینی!
آرامش حیدر! یقین کن بهترینی
بیهوده نامت حک نشد بر طالع من
تو از کرامات کرام الکاتبینی
با عشق پا در خانهی غربت نهادی
با اینکه میدانی چهها باید ببینی
اصلا به میدان آمدی تا عاشقانه
تا پای جان داغی پس از داغی ببینی
حرف مصیبت شد، هوای روضه کردم
ای ذاکر اولاد حیدر! مینشینی؟
***
من تشنهام، تو تشنهای، زیباست آری
حال و هوای روضهی عباس داری
بغض خودت را میخوری و مینشینی
از چهرهات پیداست خیلی بیقراری
گاهی نگاهی میکنی آن سوی خانه
داری شهیدان علی را میشماری؟
ای آسمان ابریام! چیزی نمانده است
تنها شوی و بر شهیدانت بباری
میبینمت روزی که حیران و پریشان
از خانه بیرون آمدی در انتظاری
تیر خبرها میخورد بر سینهی تو
تیر چهارم هم رسید و بردباری
اما فرو میریزی از آن تیر آخر
داغی که آن را بر دل خود میگذاری
آه ای بشیر! آه ای بشیر! آه از حسینم
نفرین به شمشیری که زد بر دست یاری
میبینمت میباری و میخوانی آرام
ای روضهخوان روزهای سوگواری:
***
میمردم از این بغض اگر شاعر نبودم
بعد از شما دیگر فقط نوحه سرودم
مردم! به من ام البنین دیگر نگویید
من خیمهای هستم که افتاده عمودم
من سوختم چون خیمههای کربلایی
خاکسترم، از هم گسسته تار و پودم
آنقدر میسوزم که دنیا را بگیرد
سوز خبر، هر جا پراکنده است دودم
با من بقیعی را به آه و ناله انداخت
داغی که میزد لطمه بر روی کبودم
من نوحه میخوانم تمام نوحه فخر است
هم گریه و هم شکر دارم در سجودم
«ویلی علی شبلی» که میگفتند افتاد
دستش سرش مشکش تمامی وجودم
این روضه را بگذار پیش شط بماند...